در ابتدای سفر گفت بی سبب نگرانی
به بوسه گفتمش اما تو نیز چون دگرانی
تو مثل برده فروشان به فکر سود و زیانی
گل شکفتهء خود را سپرده ام به تو ای رود
به شرط اینکه امانت به آشنا برسانی
مرا در آینه میبینی و هنوز همانم…
تو را آینه میبینم و هنوز همانی
هزار صبح توانستی و نخواستی اما
رسیدنیست شبی که بخواهی و نتوانی
فاضل نظری
برچسب : نویسنده : kolbehlove51a بازدید : 14